زلیلایی شنیدم یاعلی گفت به مجنونی رسیدم یاعلی گفت
مگر این وادی دارالجنون است که هر دیوانه دیدم یاعلی گفت
نسیمی غنچه ای را باز میکرد بگوش غنچه کم کم یاعلی گفت
چمن با ریزش باران رحمت دعایی کرد و او هم یاعلی گفت
یقین پروردگار آفرینش به موجودات عالم یاعلی گفت
دمی که روح در آدم دمیدند زجا برخاست آدم یاعلی گفت
چو نوح از موج طوفان ایمنی خواست توسل جست و هر دم یاعلی گفت
زبطن حوت یونس گشت آزاد زبس در ظلمت یم یاعلی گفت
عصا در دست موسی اژدها شد کلیم آنجا مسلم یاعلی گفت
نمیشد زنده جان مرده هرگز یقین عیسی بن مریم یاعلی گفت
نزول وحی چون فرمود سبحان ملک در اولین دم یاعلی گفت
رسول الله شنید از پرده غیب ندایی آمد آنهم یاعلی گفت
علی در کعبه بر دوش پیُمبر قدم بنهاد آن دم یاعلی گفت
مگر خیبر زجایش کنده میشد؟ یقین آنجا علی هم یاعلی گفت
علی را ضربتی کاری نمیشد
گمانم ابن ملجم یاعلی گفت